عرفان عرفان، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

عرفان قشنگترین بهانه زیستن

باغ

سلام ثمره عشق مامان وبابا 14 خرداد دایی احمد همه را دعوت کرد باغ وحسابی خوش گذشت مخصوصا به شما حالا یه چند تا عکس برات میذارم  الهی من فدات بشم که هر ژستی  مهسا ومهلا میگفتن انجام میدادی شما وسارینا حسابی با این فرقون بازی کردین   ...
15 تير 1393

سیزده به در

سلام همه دنیای ما  امسال سیزده به در رفتیم باغ قدیر به شما که حسابی خوش گذشت چون با حامد وهلیا مدام تو شهر بازی بودین اصرار زیاد داشتی که بری تخت فنر ولی تا رفتی تو فقط رو تشک نارنجی ها میپریدی وحسابی از اون قسمت تور مانند ترسیده بودی سرسره بادی هم خیلی دوست داشتی ولی بعد که حامد وهلیا رفتن تو سرسره بزرگتره میگفتی منم بزرگ میخوام حسابی عاشق این قسمت شده بودی و حدود سه ربع اینجا بودیم منتظر نفس مامان تا حسابی بازی کنه هنگام انجام کارهای حساس حتما باید زبونت بیرون باشه   قربون زبون کوچولوت برم من         ...
15 تير 1393

نوروز93

سلام جیگرم امروز هم اومدم تا عکس های عید نوروز را بزارم  بابایی که عزادار بود و  بعد از سال تحویل هم برا شام خونه عمو مجید دعوت بودیم وامسال هم که موقع سال تحویل شما حسابی شیطونی کردی ونذاشتی باهم یه عکس سه نفر بندازیم واین دوتا عکس راهم شانسی  شد و من امسال با شما پای هفت سین عکس ندارم میگفتی من عکس بندازم اینقدر هم خوشگل میگی والتماس میکنی ادم دلش نمیاد نه بگه مدام میگی یه دونه یه دونه اجازه میدی توی اعیام عید هم خانواده من همه رفتند شمال وما به خاطر کار بابایی موندیم اصفهان ولی هر روز شما را میبردیم بیرون  این جا هم اصرار داشتی که من عکس بگیرم وما هم الکی ژست گرفتیم وبعد دیدیم واقعا خوشگل ش...
1 تير 1393

جامانده از قبل ازعید

سلام تنها امید زندگی  اول از همه باید یه معذرت خواهی خیلی بزرگ بکنم چون چند ماهی هست که برات پست نذاشتم وخاطراتت به روز نکردم . حالا اول عکس های قبل از عید را برات میذارم  این عکس ها را تو پاییز با دایی احمد رفته بودیم پارک گرفتیم عاشق دویدن تو برگهای خشک وشنیدن صدای خش خش برگهایی دست سارینا را گرفته بودی و میدویدی برای اولین بار برف را هم دیدی وبا خاله ها و عمه و دایی سعید رفتیم پل خواجو برف بازی ولی از شانس بد من که به خاطر عکس گرفتن تو اولین برف کلی ذوق کرده بودم شارژ دوربین تموم شد وگوشیمم خونه جا گذاشته بودم وفقط 1دونه عکس از برف بازی اون شب داریم 1هفته مونده به سال تحویل هم دایی سعید س...
31 خرداد 1393

یلدای 92

سلام خوشگل مامان امسال بر اساس رسم و رسومات قرار بود برای زنمو مریم شب یلدایی بیارند برا همین همه را دعوت کردند   خونه عمو مجید وتا اخر شب اونجا بودیم وخیلی خوش گذشت وزنمو هم حسابی زحمت کشیده بود ومخصوصا که حسابی دل به دل شما میده وهرچی میخوایبهت میدند البته جدیدا یه سیاست خیلی خوب پیش گرفتی هرچی میخوای میای سرت کج میکنی ومیگی اوفدن اچازه میدی که بااین حرفت هرکی هم نخواد اجازه بده خندش میگیره وسریع میگه بله اجازه میدم خوب حالا دیگه بریم سراغ عکسها       اینم عکس دسته جمعی بچه ها به غیر از متینه اونم چون مریض بود حضور نداشت ...
4 دی 1392

گردش

سلام شیرین ترین بهانه زنده ماندنم عزیزم بابایی جدیدا خیلی حواسش به گردش کردن وبازی کردن شماست دیروز صبح از سرکار زنگ زد وگفت نهار درست نکن وظهر میام دنبالتون میریم بیرون نهار میخوریم وبعد هم عرفان تاهوا خوبه یکم میبریم تو تاب وسرسره ومن هم اطاعت کردم وظهر بابایی اومد رفتیم نهار گرفتیم ورفتیم پارک خوردیم ودور برمون حسابی گربه وکلاغ جمع شده بود وشما هم حسابی ذوق کرده بودی من براشون کباب مینداختم شما هم صبر میکردی بیان بخورن وبعد میدویدی دنبالشون اینم چندتا عکس شکار لحظه ها وبعداز نهار ودنبال کلاغ دویدن رفتیم تو محوطه بازی   جدیدا خودت تنهایی از پله ها میری بالا واز سرسره میای پایین ...
20 آبان 1392

بای بای پوشک

سلام گل پسر مامان این پست را باید 1ماه پیش برات میذاشتم اما به خاطر خرابی کامپیوتر وپر شدن اوقات من با شما یکم تنبلی کردم والان گذاشتم چند وقتی بود تصمیم داشتم از پوشک بگیرمت ولی احساس میکردم فعلا امادگیش نداری خلاصه یکروز باهم رفتیم بیرون ومن یه بسته برچسب برات کرفتم ویهویی با خودم گفتم خوبه به این بهانه از پوشک بگیرمت وبهت گفتم اگه بری دستشویی جیش کنی یه دونه هاپو میچسبونیم وتو هم کلی ذوق کرد خلاصه که روزها کامل باز بودی وهر موقع جیش داشتی میدویدی میگفتی <لیا جیش هاپو بچمونیم> ودیگه جیش نکردی وهمون روز مامان اشرف بهم گفت بچه را دوهوا نکن دیگه شبها هم مای بیبی نکن ومن گفتم نه هنوز از روزهاش مطمین نشدم واز بس مادری اصرار کرد تص...
18 آبان 1392

باغ پرندگان

سلام وروجک من  جمعه با بابایی تصمیم گرفتیم ببریمت باغ پرندگان موقعی که داشتم لباس تنت میکردم کلی ذوق کردی  ومیگفتی وووورا احمد یعنی میخوایم بریم پیش دایی احمد از بس که این دایی احمد ودایی سعید دل به دلتمیدن ولوست میکنن برای دیدنشون کلی ذوق میکنی وموقعی هم که بخوایم ازشون جدابشیم انگار میخوایماز شیر بگیریمت از بس گریه میکنی من بهت گفتم نه نمیخوایم بریم دایی احمد وتو یه جور ملتمسانه گفتی<بررررریم اقا لیا بررررریم>ومن وبابا دلمون برات سوخت و زنگ زدیم دای احمد وباهم رفتیم باغ پرندگان وشماوسارینا کلی ذوق کردید وحسابی خسته شدین وحالا بریم سراغ عکسها میدویدی دنبال پرندها همشون فرار میکردن ولی اگه یکیشون یکم دیرتر فرار می...
3 مهر 1392

تولد ریحانه

سلام عشق کوچولوی من   باید مامان ببخشی که اینقدر دیر به دیر میام سر میزنم یکی از عواملی که باعث میشه دیر بیام خودت هستی موقعی که کیس را روشن میکنم میدوی میای توبغل من وهرکاری میکنم تکرار میکنی موقع خواب هم اول باید ما بخوابیم بعد شما امروز اومدم عکس های تولد ریحانه را برات بذارم  وقتی میریم خونه فامیلای مامان هر کاری دلت میخواد میکن وهمه طرفداری ازت میکنن  این فشفشه ها را خیلی دوست داشتی ومن فکر میکردم بترسی موقعی که ریحانه اومد شمع فوت کنه شما دویدی جلو وفوت کردی خلاصه با سارینا حسابی اون وسط رقصیدی ولی نمیشه عکس بذارم ...
26 شهريور 1392