عرفان عرفان، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 21 روز سن داره

عرفان قشنگترین بهانه زیستن

علایق جدید

 سلام یکی یدونه مامان یه ٣یا٤ ماهی هست که خیلی به عروسکات از نوع حیواناتش علاقه نشون میدی مخصوصا به باب اسفنجی همیشه موقعی که لباس تنت میکنم میدوی طرف ویترین عروسکات وبا یکم فکر میگی این تا بهت بدم وبعد میدویی طرف بابایی ومیگی دد هر روز هم یکی از اونها را دنبال خودت میاری بیرون ولی تواین همه به باب اسفنجی علاقه بیشتری داری وحتی موقع خواب هم بغلش میکنی ومیخوابی جدیدا به کارتون عصر یخبندان ٤ هم علاقه شدیدی نشون میدی وبهش میگیی بببو ویه مدت که روزی ٥یا ٦بار در روز باید میدیدی وتا برات میذاشتم تا اخرش از پای تلویزیون تکون نمیخوردی وبعد دیگه خودم حتی از صدای شخصیت هاش هم حالم بهم میخورد از بس صداشون شنیده بودم والان...
21 مرداد 1392

تلفظ کلمات

لیا←مامان بابایی←بابا مادر←مادر دای یعیید←دایی سعید سندای←زندایی مسا←مهسا نانایی←سارینا عم مچی←عمو مجید وفور←بابا غفور حامچ←حامد ننس←نرگس ننین←نسرین توتو←انواع پرنده توپ←توپ ابو←ابو موتو←موتور ماشی←ماشین کفش←دبوشا دوابرو←مدادودفتر درشا←در هر چیزی دخ←چرخ  هبا←هواپیما اوشی←گوشی سوسده←سوسک فعلا تا همین قدر توذهنم بود ولی دیگه تقریبا همه کلمات را میگی وهرحرفی هم بقیه بزنن تکرار میکنی ولی من عاشق اون کلمه هایی هستم که اشتباه ت...
10 مرداد 1392

گردش های این چند روز

  سلام دردونه مامان امروز فقط اومدم عکس گردش هایی که این چند روز رفتیم بذارم از همون اول که وارد شهر بازی شدیم میگفتی توتو بابایی هم سریع رفت بلیطش گرفت استخر توپ هم خیلی دوست داشتی واگه یه توپ از استخر میوفتاد بیرون سریع میدویدی مینداختی تو استخر قربون پسر تمیز خودم برم من بعد هم که مهسا ومهلا رفتن ماشین برقی سوار بشن که شما پشت سر هم داد میزدی مسا  ماشی (مهلا را بلد نیستی تلفظ کنی به هر دوتاشون میگی مسا)اون اقا هم اجازه نمیداد حتی بامن سوار بشی وگفت مسئولیتش با خودتونه منم گفتم باشه وشما حسابی بهت خوش گذشت وذوق کردی چند روز پیش هم با دایی سعید ودایی احمد رفتیم پارک یه قسمتی از پارک فواره زده بودن بچه ها...
3 مرداد 1392

تولد تولد تولدت مبارک

 سلام نفس مامان امسال دوتا تولد کوچیک برات گرفتیم ولی این جور که به نظر میومد بیشتر پارسال به شما خوش گذشت خیلی خوشگل شمع فوت میکردی و٧یا٨ بار میگفتی شمع روشن کنید تا من فوت کنم بعداز هر بار فوت کردن هم کلی برا خودت دست میزدی این کامیون هم کادوی مامانجون اشرف خیلی دوستش داشتی .حالا میریم سراغ کادوها دست همه درد نکنه خیلی زحمت کشیدن   ...
24 تير 1392

سالروز زمینی شدن فرشته زندگی ما

       عرفان جان دومین سالروز زمینی شدنت مبارک تنها دلیل زندگی مامان وبابا دوسال از روزیکه وارد زندگی سراسر عشق مامان وبابا  شدی گذشته و چه روزهای شیرینی را باتو تجربه کردیم هر روز بیشتر از روز قبل دوستت داریم عزیزم تو ثمره عشق مامان و بابا هستی از خداوند میخواهیم که سالم و سلامت باشی وهر سال شاهد پیشرفتهایت در زندگی باشیم عزیزتر از جانم برای یک مادر هیچ چیز قشنگ تر از بزرگ شدن وقد کشیدن فرزندش نیست زیبای من چقدر به داشتنت می بالم و وقتی محبت کودکانه ات را نسبت ب ه خودم حس می کنم با تمام وجود خوشبختی را لمس می کنم .   ...
23 تير 1392

جمعه وگردش

سلام هستی مامان  جمعه از صبح بابایی رفت سرکار وگفت کارم یکم طول میکشه ومن هم از فرصت استفاده کردم وشما را بردم پارک خدارا شکر خلوت بود وشما حسابی بازی کردی وجدیدا هم بستنی خور شدی وبعد از بازی فکر کنم گرمت شده بود میگفتی   لیا به من به جای مامان میگی لیا (لیلا) بیییی بستنی وبعد هم بستنی خوردی وپفیلا وبابایی اومد دنبالمون واومدیم خونه وبعداز ظهر با دایی احمد وخاله نرگس وخاله مینا ومامانجون رفتیم پارک  ودوباره شما با سارینا حسابی بازی کردی                                               &n...
3 تير 1392

تاخیر وعکس های این مدت

سلام شیرینی زندگی مامان وبابا  اول از همه باید مامان خیلی ببخشی که اینقدر دیر اومدم  دلیلشم این بود که یه چند هفته ایی بود که سیستم خراب بود وبابایی هم تنبلی میکرد ودرستش نمیکرد وبعدهم که یه چند نفر از اقوام ومادر بزرگ بابا پشت سر هم فوت کردند وما مدام مراسم داشتیم وبعدهم این چند روز تعطیلی را با یکی از دوستای بابا وخانمشون رفتیم شمال سرعین و استارا وبالاخره بابا سیستم درست کرد و من هم توی اولین فرصت اومدم  ویه دلیل مهم تر اینکه عسل مامان حسابی بازیگوش شده وبنده حق نشستن پای کامپیوتر را ندارم  حالا میریم سراغ عکس ها   همه چمن هارا میریزی روی توپ ویه ده دقیقه حسابی به این کار سرگرم بودی ...
23 خرداد 1392

مسافرت 2 روزه نوروز

سلام قند ونباتم 10 فروردین بود که بابایی گفت حوصلمون سر رفته اماده بشین تا بریم شمال ومن با تعجب گفتم حالا وبا اصرار بابایی اماده شدیم وساعت 10 شب راه افتادیم وشما اولش یکم شیطونی کردی وبعد بابا عقب ماشین را  برات  تخت کرده بود وشما هم خوابیدی تا خود عباس اباد که اونجا شانسی دایی ومامانجون اینا را دیدیم وتا ظهر پیش اونا موندیم ونهار که خوردیم به سمت رامسر حرکت کردیم که بریم پیش بابا غفور اینا که زنگ زدند گفتند ما داریم برمیگردیم و ما همونجا رامسر موندیم وچون شما از جمع شلوغ دایی جدا شده بودی حساب بهونه میگرفتی وگریه میکردی وفرداصبح  یکم توی رامسر تابیدیم وشما یکم بهتر شدی وبعد راه افتادیم به سمت خونه مسافرتمون خی...
22 فروردين 1392

عکسهای تحویل سال وهفت سین

سلام تنها دلیل شاد زیستن  باکمی تاخیر سال نو مبارک امیدوارم در سال جدید همه دلی خوش تنی سالم وروزهای سراسر شادی داشته باشند وهر ارزویی که موقع تحویل سال کردند براورده بشه  موقع تحویل سال اینقدر چشمات خواب بود که من گفتم موقع تحویل سال باید از مدل خوابیدنت عکس بگیرم ولی انگار خودت حس کرده بودی وباخودت انقدر مبارزه کردی وبعد از تحویل سال من وبابایی داشتیم نهار میخوردیم که برای اولین بار دیدیم شما وسط اتاق جلوی تلویزیون بیهوش شده ای     حالا بریم سراغ عکسها          درحال فوت کردن شمع ها بودی و بعد از هر خاموش شدن برا خودت دست میزدی قربون خوشتیپ خودم ...
19 فروردين 1392