عرفان عرفان، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 23 روز سن داره

عرفان قشنگترین بهانه زیستن

اولین بازی

سلام ناناز مامان دیروز بعداز ظهر خیلی دلت گرفته بود و زنگ زدم بابایی گفتم پرنس مامان دلش گرفته بابایی هم گفت اماده بشین میام دنبالتون بریم بیرون هلیا هم پایین خونه بابا غفور بود وبردیمش دنبالمون وشما خیلی ذوق کرده بودی ومدام بر میگشتی تو صورت هلیا نگاه میکردی و میخندیدی قربون اخلاق ماهت برم خلاصه برای اولین بار پرنس مامان بردیم سوار تاب وسر سره  خیلی ذوق کرده بودی ودائم میخندیدی وبه بچه ها نگاه میکردی فکر کنم خیلی بهت خوش گذشت به من وبابایی هم خوش گذشت چون با هر خنده شما خدا دنیا را بهمون میداد. اینم چند تا عکس از اولین بازی پرنس عرفان قربونت برم جیگر طلا امیدوارم همیشه وهر کجا هستی بهت خوش بگذره.  ...
30 فروردين 1391

مامانجون اومد وعرفان ماکارونی خور شد

سلام نفس مامان من را به خاطر تاخیر چند روزه ام ببخش اخه مامانجون از مکه اومده ومن دیگه دلم نمیومد بیام خونه این عکس هم ساعت 5 صبح موقع اومدن مامانجون با سبزه مامانجون از شما انداختم   اینم اولین ماکارونی خورون عرفان جیگر قربون اون دستهای توپولوت برم فدات بشم خوش خنده مامان  ...
29 فروردين 1391

نه ماهگی

عرفان عزیزم نه ماه را به عشق نگاه زیبایت گذراندم زیبا روی کوچک من  به عشق لحظه هایی که میخندی ...گریه میکنی...سلامتی ...بیماری ...بیداری...خوابی...بازی میکنی...خسته میشوی...جیغ میکشی...کلافه        میشوی...زمین وزمان را به هم میدوزی...همش میخواهی تو بغلم باشی...                                                                                                 &nbs...
16 فروردين 1391

عکس نوروز وسیزده

سلام نفس مامان امروز اومدم تا عکس های اولین عید و بیرون رفتن هات واست بذارم تازه یه خبر دیگه هم دارم مامانجون چند روزی رفته مکه ودل من واسش لک زده کاش این چند روز زود بگذره و مامانجون هم زود  وصحیح وسالم برگرده فکر کنم شما هم دلت هوای مامانجون کرده اخه خیلی غر میزنی وگریه میکنی اخه مامانی هروقت خرید داره شما را میذاره پیش مامانجون و مامانجون هم خیلی دل به دل شما میده وخیلی واسه شما ومن زحمت کشیده  از همین جا دست مامان گلم میبوسم وبابت تمامی زحمتهاش ازش تشکرمیکنم که مهربان تر ودلسوز تر از مامان گلم هیچ کجا ندیدم    همون جور که گفتم از اول تا هشتم عید که دستمون به مریضی شازده پسر بند بود و امسال   زیادن...
14 فروردين 1391

عکس اتلیه

سلام جیگر گوشه مامان  امسال اولین عید 3 نفره ما بود ومن وبابا خیلی خوشحال بودیم که خدا مارا مورد عنایت قرار داده ویکی از فرشته هاش فرستاده توی خونه ما ولی این فرشته ناز از روز اول فروردین تا روز 7 فروردین مریض بود و خیلی اذیت شد ولی بازم خدارا شکر که امروز یکم بهتره خدایا هیچ  بچه ای مریض نشه حالا اینم از عکس 2 تا شاسی اتلیه عرفان جان که قولش داده بودم قربونت برم جیگر طلا اینم از لباسهای عید جیگر طلا  ...
8 فروردين 1391

سال نو وهفت سین

سلام تنها دلیل زندگی مامانی وبابایی باید مامانی را به خاطر تنبلی ببخشی اخه تواین مدت مامانی نیامدبه وب یکی یدونش سر بزنه و براش پست بذاره اخه دستم به کار های خونه تکونی بند بود و یه چند روزی راهم خاله نرگس از مکه اومده بود وما اونجا بودیم وبعد ازاون هم خرید شب عید وبرای شما 2 دست لباس گرفتیم و چهارشنبه سوری هم برای ندا جون خنچه میاوردند وما هم دعوت بو دیم و27 اسفندهم جهازچینی ندا جون بود که فقط تنها نی نی که دعوت بود شما بودی قربونت برم شما هم همون روزمامان را درک کردی وپسر خیلی ارومی شده بودی راستی توی این کارها شما را هم واسه کوتاهی موهات بردیم ارایشگاه وبرای گرفتن عکس اتلیه هم رفتیم که بعدا عکسهاش واست میذارم حالا خودت قضاوت...
3 فروردين 1391

هشت ماهگی

                  هوراهوراهورا پرنس عرفان نازمن هشت ماه شد والان 8ماه 5روز 14ساعت 17دقیقه است که از بهشت اومده رو زمین وبه زندگی من وبابایی طراوت تازه ای بخشیده وزندگی مارا شیرین تراز عسل کرده   عسل مامان هشت ماهگیت مبارک    جیگر مامان هزاران بار گفتم و میلیاردها بار هم خواهم گفت             دوستت دارم عشق ابدی وجاودان من          ...
20 اسفند 1390

جشن دندونی

سلام تمام هستی مامان وبابا  شنبه 90/11/22من وبابایی ترتیب یه جشن دندونی را واسه گل پسرمون دادیم و خیلی خوش گذشت وبابامهرداد خیلی کمکم کرد وخیلی خسته شد دست بابایی درد نکنه عمه گیتی ومامانی اشرف هم خیلی زحمت کشیدند وتوی همون روز مامانم دید که یکی از  دندون بالای گل پسری در اومده وعسل مامان برای اینکه به مامان لیلا ثابت کنه دندونم دراومده یه گاز کوچولو موقع می می خوردن به مامان گرفت ومامان لیلا وبابا مهردادکلی واسه دندونای گل پسر ذوق کردند. اینم از عکسای جشن دندونی وقتی از خواب بیدار شدم مامان وبابا برام بادکنک باد کرده بودند ومن کلی ذوق کردم و یهو بابا مهرداد دید لباسهام با رنگ بادکنکهام ست شده قبل از جشن ازم عکس...
25 بهمن 1390

هفت ماهگی

تولد    تولد   تولد   تولد    تولد    تولد    تولد   تولد   تولد    تولد                                                                                                        تولدت مبارک سلام پسمل گلم الان هفت ماه وسه روز که از بین فرشته ها اومدی توخونه ما وزندگی من وبابایی راروشنتر وپر هیاهو تر کردی ومن وباب...
17 بهمن 1390