گامهایت استوار
دوشنبه 90.7.10 ساعت 22.30لحظه شگرف زندگی ما وجاری شدن اشک شوق از چشمهای من
هنگام برداشتن چند گام مستقل ونوید راه رفتنت پسر نازم
باید مادر باشی باید پدر باشی تا بدانی راه رفتن فرزند هر چند لرزان وناهمگون چه طعمی دارد
خدا را شکر که خداوند بر من منت نهاد تا شکوه راه رفتنت را ببینم عزیزدلم ودر شوق بی اندازه ای برای
بزرگتر شدنت به نظاره بنشینم همه زیبایی های زندگی را
هر لحظه که میگذرد خاطره ای از شیرین کاریهای تو در لوح سینه ما نقش میبندد
خدای مهربان همواره نخستین هایت را خالص وناب به من هدیه کرده است...نخستین لبخندت...نخستین قهقه ات...نخستین غلطیدنت...خندیدنت...چهار دست وپا رفتنت...ایستادنت ونخستین گامهای لرزانت...ان قدر مشعوف گام های کوچک وشیرینت بودم که ابتهاج درونیم را مبدل به جشن کوچکی ساختم ...
گامهایت استوارفرزند کوچکم