بیخوابی نفسم
سلام نفسم
مامانی ببخش که دیر اومدم و برات پست گذاشتم اخه سرم خیلی شلوغه من وبابایی در حال اماده
کردن تدارکات تولد شما هستیم تا اولن سالروز زمینی شدنت را جشن بگیرم وشما هم که تازگی ها بد
جور به من وبابایی وابسته شدی و توی خونه فقط میخوای بغل من باشی ونمیدونی چه لذتی داره وقتی
میری بغل یکی دیگه وتا من میبینی دستهات باز میکنی وگریه میکنی وتا میای بغل من اروم میشی وبهم
نگاه میکنی ومیخندی انگار خدا دنیا را بهم میده وخدا را هزار بار به خاطر این حس زیبا شکر میکنم
وعصربه بعدهم گریه میکنی تا ببرمت بیرون وشب به بعدم تا ساعت 3 هر نیم ساعت یکبار بیدار میشی
واز3تا5 هم کاملا بیداری ومیخوای یکی باهات بازی کنه که من میام تو اتاق شما وباهات بازی میکنم تا
خواب بیاد توچشمهای نازت ومن کنارت دراز میکشم که می می بهت بدم وغش میکنم موقعی هم که
بیدار میشم گردن وکتفم خشک شده اخه خیلی بیخوابی میکشم ولی فدای سرت ایشالاه که شما
همیشه سالم وسرحال باشی این عکس ها راهمساعت 4 نصف شب بود گرفتم.
اینجا از اسباب بازی هات خسته شدی ویه چیز جدید میخواستی که اتو را که بهت نشون دادم خیلی ذوق کردی وداری تعمیرش میکنی.