تاخیر وعکس های این مدت

سلام شیرینی زندگی مامان وبابا 

اول از همه باید مامان خیلی ببخشی که اینقدر دیر اومدم  دلیلشم این بود که یه چند هفته ایی بود که

سیستم خراب بود وبابایی هم تنبلی میکرد ودرستش نمیکرد وبعدهم که یه چند نفر از اقوام ومادر بزرگ بابا

پشت سر هم فوت کردند وما مدام مراسم داشتیم وبعدهم این چند روز تعطیلی را با یکی از دوستای بابا

وخانمشون رفتیم شمال سرعین و استارا وبالاخره بابا سیستم درست کرد و من هم توی اولین فرصت اومدم

 ویه دلیل مهم تر اینکه عسل مامان حسابی بازیگوش شده وبنده حق نشستن پای کامپیوتر را ندارم 

حالا میریم سراغ عکس ها 

 همه چمن هارا میریزی روی توپ ویه ده دقیقه حسابی به این کار سرگرم بودی

یه خانواده  مرغ مینا اورده بودند دنبالشون که شما دل نمیکندی

مدام دنبال کلاغ ها میدویدی که بگیریشون 

ویهو چشمت به اب افتاد ودیگه همه نمیدونستی چه جوری به طرفش بدوی 

قربونت برم که هر موقع گل میبینی بومیکنی ومیگی به به 

بلال خیلی دوست داری و بابایی هم به خاطر شما زد کنار وبلال گرفت 

من فدای شما بشم که هر موقع همدیگر را میبینید انگار صد سال همدیگر را ندیده اید انقدر همدیگه را

بوس میکنید تا بالاخره یکی از همدیگر جداتون کند