عرفان عرفان، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره

عرفان قشنگترین بهانه زیستن

گردش

سلام شیرین ترین بهانه زنده ماندنم عزیزم بابایی جدیدا خیلی حواسش به گردش کردن وبازی کردن شماست دیروز صبح از سرکار زنگ زد وگفت نهار درست نکن وظهر میام دنبالتون میریم بیرون نهار میخوریم وبعد هم عرفان تاهوا خوبه یکم میبریم تو تاب وسرسره ومن هم اطاعت کردم وظهر بابایی اومد رفتیم نهار گرفتیم ورفتیم پارک خوردیم ودور برمون حسابی گربه وکلاغ جمع شده بود وشما هم حسابی ذوق کرده بودی من براشون کباب مینداختم شما هم صبر میکردی بیان بخورن وبعد میدویدی دنبالشون اینم چندتا عکس شکار لحظه ها وبعداز نهار ودنبال کلاغ دویدن رفتیم تو محوطه بازی   جدیدا خودت تنهایی از پله ها میری بالا واز سرسره میای پایین ...
20 آبان 1392

بای بای پوشک

سلام گل پسر مامان این پست را باید 1ماه پیش برات میذاشتم اما به خاطر خرابی کامپیوتر وپر شدن اوقات من با شما یکم تنبلی کردم والان گذاشتم چند وقتی بود تصمیم داشتم از پوشک بگیرمت ولی احساس میکردم فعلا امادگیش نداری خلاصه یکروز باهم رفتیم بیرون ومن یه بسته برچسب برات کرفتم ویهویی با خودم گفتم خوبه به این بهانه از پوشک بگیرمت وبهت گفتم اگه بری دستشویی جیش کنی یه دونه هاپو میچسبونیم وتو هم کلی ذوق کرد خلاصه که روزها کامل باز بودی وهر موقع جیش داشتی میدویدی میگفتی <لیا جیش هاپو بچمونیم> ودیگه جیش نکردی وهمون روز مامان اشرف بهم گفت بچه را دوهوا نکن دیگه شبها هم مای بیبی نکن ومن گفتم نه هنوز از روزهاش مطمین نشدم واز بس مادری اصرار کرد تص...
18 آبان 1392

باغ پرندگان

سلام وروجک من  جمعه با بابایی تصمیم گرفتیم ببریمت باغ پرندگان موقعی که داشتم لباس تنت میکردم کلی ذوق کردی  ومیگفتی وووورا احمد یعنی میخوایم بریم پیش دایی احمد از بس که این دایی احمد ودایی سعید دل به دلتمیدن ولوست میکنن برای دیدنشون کلی ذوق میکنی وموقعی هم که بخوایم ازشون جدابشیم انگار میخوایماز شیر بگیریمت از بس گریه میکنی من بهت گفتم نه نمیخوایم بریم دایی احمد وتو یه جور ملتمسانه گفتی<بررررریم اقا لیا بررررریم>ومن وبابا دلمون برات سوخت و زنگ زدیم دای احمد وباهم رفتیم باغ پرندگان وشماوسارینا کلی ذوق کردید وحسابی خسته شدین وحالا بریم سراغ عکسها میدویدی دنبال پرندها همشون فرار میکردن ولی اگه یکیشون یکم دیرتر فرار می...
3 مهر 1392

تولد ریحانه

سلام عشق کوچولوی من   باید مامان ببخشی که اینقدر دیر به دیر میام سر میزنم یکی از عواملی که باعث میشه دیر بیام خودت هستی موقعی که کیس را روشن میکنم میدوی میای توبغل من وهرکاری میکنم تکرار میکنی موقع خواب هم اول باید ما بخوابیم بعد شما امروز اومدم عکس های تولد ریحانه را برات بذارم  وقتی میریم خونه فامیلای مامان هر کاری دلت میخواد میکن وهمه طرفداری ازت میکنن  این فشفشه ها را خیلی دوست داشتی ومن فکر میکردم بترسی موقعی که ریحانه اومد شمع فوت کنه شما دویدی جلو وفوت کردی خلاصه با سارینا حسابی اون وسط رقصیدی ولی نمیشه عکس بذارم ...
26 شهريور 1392

علایق جدید

 سلام یکی یدونه مامان یه ٣یا٤ ماهی هست که خیلی به عروسکات از نوع حیواناتش علاقه نشون میدی مخصوصا به باب اسفنجی همیشه موقعی که لباس تنت میکنم میدوی طرف ویترین عروسکات وبا یکم فکر میگی این تا بهت بدم وبعد میدویی طرف بابایی ومیگی دد هر روز هم یکی از اونها را دنبال خودت میاری بیرون ولی تواین همه به باب اسفنجی علاقه بیشتری داری وحتی موقع خواب هم بغلش میکنی ومیخوابی جدیدا به کارتون عصر یخبندان ٤ هم علاقه شدیدی نشون میدی وبهش میگیی بببو ویه مدت که روزی ٥یا ٦بار در روز باید میدیدی وتا برات میذاشتم تا اخرش از پای تلویزیون تکون نمیخوردی وبعد دیگه خودم حتی از صدای شخصیت هاش هم حالم بهم میخورد از بس صداشون شنیده بودم والان...
21 مرداد 1392

تلفظ کلمات

لیا←مامان بابایی←بابا مادر←مادر دای یعیید←دایی سعید سندای←زندایی مسا←مهسا نانایی←سارینا عم مچی←عمو مجید وفور←بابا غفور حامچ←حامد ننس←نرگس ننین←نسرین توتو←انواع پرنده توپ←توپ ابو←ابو موتو←موتور ماشی←ماشین کفش←دبوشا دوابرو←مدادودفتر درشا←در هر چیزی دخ←چرخ  هبا←هواپیما اوشی←گوشی سوسده←سوسک فعلا تا همین قدر توذهنم بود ولی دیگه تقریبا همه کلمات را میگی وهرحرفی هم بقیه بزنن تکرار میکنی ولی من عاشق اون کلمه هایی هستم که اشتباه ت...
10 مرداد 1392

گردش های این چند روز

  سلام دردونه مامان امروز فقط اومدم عکس گردش هایی که این چند روز رفتیم بذارم از همون اول که وارد شهر بازی شدیم میگفتی توتو بابایی هم سریع رفت بلیطش گرفت استخر توپ هم خیلی دوست داشتی واگه یه توپ از استخر میوفتاد بیرون سریع میدویدی مینداختی تو استخر قربون پسر تمیز خودم برم من بعد هم که مهسا ومهلا رفتن ماشین برقی سوار بشن که شما پشت سر هم داد میزدی مسا  ماشی (مهلا را بلد نیستی تلفظ کنی به هر دوتاشون میگی مسا)اون اقا هم اجازه نمیداد حتی بامن سوار بشی وگفت مسئولیتش با خودتونه منم گفتم باشه وشما حسابی بهت خوش گذشت وذوق کردی چند روز پیش هم با دایی سعید ودایی احمد رفتیم پارک یه قسمتی از پارک فواره زده بودن بچه ها...
3 مرداد 1392