یه روز تعطیل
سلام شیرین تر از عسل دیروز من وشما وبابایی رفتیم خرید عید و یکم که تابیدیم شما از این چرخ ها که دسته داره دیدی ومدام میزدی سر کتف بابایی ومیگفتی بابا بابا بابا واین نشون میدادی باباهم که شما هنوز به چیزی اشاره نکرده واست میگیره خلاصه تا این گرفتیم داشتیم از روبروی پارک رد میشدیم که شما تاب وسرسره رادیدی وگفتی تاب تاب وباباگفت امروز بی خیال خرید بشیم گناه داره عرفان ببریم تاب سوار بشه خلاصه که تمام برنامه مون به خاطر شما به هم زدیم ولی حسابی بهت خوش گذشت .وموقعی که من وبابا خنده وبدو بدو شما را میدیدیم انگار خدا دنیا رابهمون میداد.خلاصه که خیلی بلا شدی حسابی خودت توی دل من وبابا بقیه جا کردی اینم از چرخت که تا متوجه ...
نویسنده :
مامان لیلا
15:30